1 بویی که از بهار نسیم صبا برد گویی همی ز طره دلار ما برد
2 شمشاد طوق فاخته گردد بکوهسار خلخال لاله کبک دری را عطا برد
3 باشد صواب باده، چو از ناف یاسمین باد شمال نافه مشک ختا برد
1 ای شاه، بهار دشمنانت دی باد در دست تو بند زلف و جام می باد
2 چشم عدو از خون جگر رنگین باد هر جا که روی تو نصرة اندر پی باد
1 تا دیده بر آن عارض گلگون افتاد چشمم ز سرشک چشمه خون افتاد
2 هر راز، که در پرده دل پنهان بود با خون دلم ز پرده بیرون افتاد
1 گویی که هست مردم چشمم چو آبخو یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو