-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش من روی چو ماه آشنایی دیده ام جان فدایش، گر چه بهر جان بلایی دیده ام
2 مست آن ذوقم که دی از حال من گفتند، گفت «یاد می آید که من روزیش جایی دیده ام »
3 خواست وی بدهد زکوة حسن، چون دربان مرا دیده بر گفت «اندر این کوچه گدایی دیده ام »
4 برکشم این دیده کز وی پر کشم خونابه، لیک زانش می دارم که وقتی زیر پایی دیده ام
5 ز ابروش فرخنده شد فالم، چو جان در عشق رفت کاین مه نو من به روی آشنایی دیده ام
6 عشق را گفتم کمال عقل، گفت آخر گهی مفتی پیر خرد در روستایی دیده ام
7 صد قبای خون چو گل پوشیده خسرو از دو چشم خلعت سروی که دی زیر قبایی دیده ام