- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش آن صنم ز زانو سر برنمیگرفت با ما نفس نمیزد و ساغر نمیگرفت
2 در خشم رفته بود و ندانم سبب چه بود کان ماه لب بخنده زهم برنمیگرفت
3 در عذر صد ترانه زدم تاکند قبول آهنگ ازانچه بود فراتر نمیگرفت
4 چندین هزار لابه که کردم همی بدو یک ذره خود دران دل کافر نمیگرفت
5 میگفتمش چه کرده ام آخر چه گفته ام البته نیک و بد سخن از سر نمیگرفت
6 من پیش او بعذر بیک پای همچو سرو او درگرفته بود و سخن در نمیگرفت