- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را موبهمو بگذاشت زیر بار دلها شانه را
2 نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی گر ز نادانی ملامت میکند، دیوانه را
3 در عزای عاشق خود شمع سوزد تا به حشر خوب معشوق وفاداری بود، پروانه را
4 جز دل سوراخ سوراخش نبود از دست شیخ دانهدانه چون شمردم سبحه صد دانه را
5 این بنای داد یارب چیست کز بیداد آن دادها باشد به گردون محرم و بیگانه را
6 از در و دیوار این عدلیه بارد ظلم و جور محو باید کرد یکسر این عدالتخانه را