دوش یارم زد چو بر زلف پریشان از فرخی یزدی غزل 1

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را

1 دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را موبه‌مو بگذاشت زیر بار دل‌ها شانه را

2 نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی گر ز نادانی ملامت می‌کند، دیوانه را

3 در عزای عاشق خود شمع سوزد تا به حشر خوب معشوق وفاداری بود، پروانه را

4 جز دل سوراخ سوراخش نبود از دست شیخ دانه‌دانه چون شمردم سبحه صد دانه را

5 این بنای داد یارب چیست کز بیداد آن دادها باشد به گردون محرم و بیگانه را

6 از در و دیوار این عدلیه بارد ظلم و جور محو باید کرد یکسر این عدالتخانه را

عکس نوشته
کامنت
comment