1 ساقی فلک از بحر عطای تو کفی است در کوی تو صد کعبه جان هر طرفی است
2 در کعبه جان زهی شرف گر برسم ور در ره کعبه هم بمیرم شرفی است
1 به رخ تو مهجبینان حسدست یکبهیک را تو چه آدمی که باشد به تو رشک صد ملک را
2 ندهد کس از شهیدان به تو شوخ یاد اگرنه نفس تو زنده سازد چو مسیح یکبهیک را
1 آتش رخی کز یاد او آهی زجان خیزد مرا چون شمع اگر نامش برم دود از زبان خیزد مرا
2 در حسرت ماه رخش از یارب شب سوختم یارب زهجرش تا بکی آه از فغان خیزد مرا
1 کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما آتش دل علم افروخت به رسوایی ما
2 ما ز صد نکته حسن تو یکی می بینیم بیش ازین نیست در آیینه بینایی ما