1 مهری که بود با منت، آن گوییا نبود آن پرسش زمان به زمان گوییا نبود
2 نامم که برده ای و نشانم که داده ای زان روزگار نام و نشان گوییا نبود
3 در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود
4 اول که دیدمت ز سیه رویی آن نفس گوییا نشستم دل و جان گوییا نبود
5 یادی مکن به مردمی از بنده، پیش ازان گویند مردمان که فلان گوییا نبود
6 دی ناگهانش دیدم و رفتم که بنگرم در پیش دیده نگران گوییا نبود
7 صد قصه داشت خسرو مسکین ز درد خویش چون پیش او رسید زبان گوییا نبود