1 ساقی قدحی که کار عالم نفسی است گر یک نفست فراغتی هست بسی است
2 خوشباش به هر چه پیشت آید ز جهان هرگز نشود چنانکه دلخواه کسیست
1 ما چنین بیخود اگر یار رسد بر سر ما که خبر می دهد ار دل نطپد در بر ما؟
2 لحظه ای باش که از شوق تو آییم بهوش گر پی پرسش ما آمده یی بر سر ما
1 از نرگس توام نظری ای پسر بس است چشمی به من فکن که مرا یک نظر بس است
2 گر آب خضر نیست جگر تشنه تو را پیکان آبدار تواش در جگر بس است
1 این است نهان از نمک آن تازه جوان را کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را
2 آهوی ختایی فکند نافه بصحرا گر بنگرد آن خال و خط مشک فشان را