گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری از فرخی یزدی غزل 1

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما

1 گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما چون غیر خون نبارد، ابر بهاری ما

2 با صد هزار دیده، چشم چمن ندیده در گلستان گیتی، مرغی به خواری ما

3 بی‌خانمان و مسکین، بدبخت و زار و غمگین خوب اعتبار دارد، بی‌اعتباری ما

4 این پرده‌ها اگر شد، چون سینه پاره دانی دل پرده پرده خون است، از پرده‌داری ما

5 یک دسته منفعت‌جو، با مشتی اهرمن‌خو با هم قرار دادند، بر بی‌قراری ما

6 گوش سخن شنو نیست، روی زمین وگرنه تا آسمان رسیده است، گلبانگ زاری ما

7 بی‌مهر روی آن مه، شب تا سحر نشد کم اخترشماری دل، شب‌زنده‌داری ما

8 بس در مقام جانان، چون بنده جان فشاندیم در عشق شد مسلم، پروردگاری ما

9 از فر فقر دادیم، فرمان به باد و آتش اسباب آبرو شد، این خاکساری ما

10 در این دیار باری، ای کاش بود یاری کز روی غمگساری، آید به یاری ما

عکس نوشته
کامنت
comment