1 فخر دین عادل بیمثل که در حفظ کلام ختم گردید بر آو آیت فرخ فالی
2 نظم او سحر مبین است خصوصا تاریخ کز همه فضل نبودی دل پاکش خالی
3 وقت تاریخ وفاتش شد از آن گفت خرد مولنا عادل بیمثل کجایی حالی
1 الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها ز غیرت عاشقان کشتی ز حسرت سوختی دلها
2 از آن روزست در دلها خیال دانه خالت که دهقان ازل تخم محبت ریخت در دلها
1 تاچند وصل روی تو ایمه طلب کنیم روزی بدود دل ز فراق تو شب کنیم
2 تا چند جام لعل نهد لب بلب مرا ما کاسه های دیده ز خون لب بلب کنیم
1 ساقی بنشین که با تو دمساز شویم نرگس صفت از باد سر انداز شویم
2 آریم بگردن صراحی دستی هر چند که پیریم جوان باز شویم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به