1 فخر دین عادل بیمثل که در حفظ کلام ختم گردید بر آو آیت فرخ فالی
2 نظم او سحر مبین است خصوصا تاریخ کز همه فضل نبودی دل پاکش خالی
3 وقت تاریخ وفاتش شد از آن گفت خرد مولنا عادل بیمثل کجایی حالی
1 دل اگر کوه شود عاشق جانباز تو را به فغان آید اگر بشوند آواز تو را
2 سرو نازی تو و در کشتنم از عشوه گری می کنی ناز که قربان شوم این ناز تورا
1 تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت
2 بهر آن ترسا پسر گر جان فروشم عیب نیست پیر ما دنیا و دین در خانه ترسا فروخت