- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نماز شام که آن مه مرا جمال نمود ز نقش ابرو دیوانه را هلال نمود
2 ز بس که روز و شبم در خیال اینم کشت که شب گذشت به پیش و مرا خیال نمود
3 ندانمش ز کجا پرسش دلم می کرد دوید گریه خونین ز چشم و حال نمود
4 دلم ببرد، گرفتم که دزد دل بنما به ناز خنده دزدیده کرد و خال نمود
5 ز حال گم شدگان درش خبر جستم به خاک ره خس و خاشاک پایمال نمود
6 رقیب گفت که یاد تو می کند گه گاه مرا ز بخت بد خویشتن محال نمود
7 ترا به خواب تنعم چه آگهی زان شب؟ که در فراق تو خاطر هزار سال نمود
8 نوید تیغ سیاست ز چون تو سلطانی سعادتی ست که درویش راجمال نمود
9 نظاره تو زد آتش به جان خسرو، از آنک ز دور تشنه تفتیده را زلال نمود