1 گذشت عمر و دل از شعر و عاشقی بگذشت حدیث زلف دراز بتان نشد کوتاه
2 ز شعر و مشق جنون با وجود موی سفید هنوز نامه اعمال میکنیم سیاه
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
2 ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را