- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه نور دیده سازد روی آتشناک را سرمه چشم ملائک ساخت مشتی خاک را
2 گر دل آدم نبودی جلوهگاه حسن او با گِل آدم چه نسبت بود جانِ پاک را
3 آه از این نقاش شورانگیزْ کز نقش بیان زنگ از دل میبرد آیینه اِدراک را
4 تا ابد از صورت شیرینلبان پرویزوار دیده از حیرت ببندد خسرو افلاک را
5 هر که کرد از شِکَّر لطف خودش شیرین زبان زهر حسرت میدهد نوش لبش تریاک را
6 ای که میگویی خرام قدم خوبان دل برد این خرامیدن که داد آن قامت چالاک را
7 گر نکردی خون اهلی چشم خوبان را حلال تیغ خونریزی ندادی غمزه بیباک را