فرخی یزدی

فرخی یزدی

فرخی یزدی
فرخی یزدی

شب که دل با روزگار تار خود از فرخی یزدی غزل 128

غزل 128 ام از 590 غزلیات

شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود

1 شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود گر مرا چنگی به دل می‌زد نوای چنگ بود

2 نیست تنها غنچه در گلزار گیتی تنگدل هرکه را در این چمن دیدم چو من دلتنگ بود

3 گر ز آزادی بود آبادی روی زمین پس چرا بی‌بهره از آن کشور هوشنگ بود

4 نوشدارو شد برای نامداران مرگ سرخ بس که در این شهر ننگین زندگانی تنگ بود

5 بس که دل‌خون گشتم از نیرنگ یاران دورنگ دوست دارم هرکه را در دشمنی یکرنگ بود

6 بی‌سروپایی که داد از دست او بر چرخ رفت کی سزاوار نگین و درخور اورنگ بود

7 شاه و شیخ و شحنه درس یک مدرس خوانده‌اند قیل و قال و جنگشان هم از ره نیرنگ بود

8 برندارم دست و با سر می‌روم این راه را تا نگویی فرخی را پای کوشش لنگ بود

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود

شاعر شعر شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود چه کسی است ؟

شاعر شعر شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود فرخی یزدی می باشد.

شعر شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 14 سروده شده است.

قالب شعر شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود چیست ؟

قالب شعر شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود غزل است

مضمون اصلی شعر شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, مرگ, می‌نوشی است.