شب دوشین که شبی بود از فرخی یزدی دیوان اشعار 1

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

شب دوشین که شبی بود شبیه شب قدر

1 شب دوشین که شبی بود شبیه شب قدر همچو نوروز درآمد ز در آن سمین صدر

2 ابرویش بود به رخ همچو هلالی در بدر بر خدش زلف چو آویخته صدقی با عذر

3 آمد از مهر چه آن ماه رخ چهارده سال داشت بر چهره نکو خالی و در پا خلخال

4 کرد در پای بسی فتنه ز خلخال و ز خال از دو رخسار سپید آیتی از صبح وصال

5 به جفاکاری هرچند بد آن مه موصوف لیک شد عمر به امید وفایش مصروف

6 عارضش از دو طرف در شکن مو محفوف راستی هم چو یکی مهر اسیر دو کسوف

7 چه دهم شرح ز طنازی آن ترک چکل که زر و آفت جان بود به مو غارت دل

8 سخت کین، سست وفا، دیر صفا زود گسل خسرو دل به شکر خنده قندش مایل

9 عمر من کوته از آن سلسله زلف بلند که سراپاست شکنج و گره و بند و کمند

10 دین از آن رفته و جان شیفته و دل دربند علم الله دو رخت خورده به جنت سوگند

11 باری آمد چو به کاشانه ام آن حادث ذوق خون یک خلق به گردن بدش از حلقه طوق

12 خشمگین بود چه شد تکیه زن مسند فوق آنچنانی که به یک لحظه چنین الفت شوق

13 گفتمش چیست بتا امشب این گفت و شنفت عیش بی طیش نبایست نهاد از کف مفت

14 چون شنید این سخن از من متبسم شد و گفت طاق ابروی مرا از چه جهت گفتی جفت

عکس نوشته
کامنت
comment