1 ساقی گل بخت هر که پژمرده بود با گرمی عیش و دل افسرده بود
2 چشمی که چو شمع زنده دور از رخ تست چشمیست که زنده بر تن مرده بود
1 کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما آتش دل علم افروخت به رسوایی ما
2 ما ز صد نکته حسن تو یکی می بینیم بیش ازین نیست در آیینه بینایی ما
1 شمعی که گرم خشم تر از برق لامع است گر عالمی به جور بسوزد چه مانع است
2 برگشته است ماه من از مهر من دگر بازم مگر ستاره اقبال راجع است