1 دل را همه آن ز دست برخیزد کانگه که ز پا نشست برخیزد
2 از هجر تو دل درآمدست از پای تا خود بکدام دست برخیزد
3 کس با تو شبی ز پای ننشیند تا از سر هر چه هست برخیزد
4 هر روز بقصد جان صد عاشق آن سنبل گل پرست برخیزد
5 با آن لب چون میت عجب نبود چشم تو که نیم مست برخیزد
6 وصل تو گشاده روی بنشیند چون دید که دل ببست برخیزد
7 پنجاه دل افکند بیک ساعت تیری که ترا ز شست برخیزد
دیدگاهها **