1 دل که با خوبان بدخو آشنایی میکند شیشهای با خارهای زورآزمایی میکند
2 بنده در کویش که خون خویش میسازد روان در حساب خویش حُسنش را روایی میکند
3 پختگان دانند کار از خامی پروانه کو؟ پیش شمع از سوزش خود روشنایی میکند
4 من که با روی توام کاریست، چون بینم مگو؟ سوی خورشیدی که هرسو خودنمایی میکند
5 زاهدی کو خو به مسجد کرد و خوبان را ندید هست نابالغ، ضرورت پارسایی میکند
6 مست آن ذوقم که شب در کوی خویشم دید زلف کیست این؟ گفتند درویشی گدایی میکند
7 چون طمع دارند مشتاقان وفا از نیکوان حسن چون با نیکوان هم بیوفایی میکند
8 شعله مشرق که چرخ افروخت، میدانی که چیست؟ بر دل همصحبتان داغ جدایی میکند
9 گر نه خسرو از حیات خویشتن سیر آمدهست از چه با خوبان بدخو آشنایی میکند؟