- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل ز جور فلک بجان آمد بفلک بر نمی توان آمد
2 تا حدیثت شنید عیسی دل بزمین باز از آسمان آمد
3 هر کجا جرعه تو ریخت بخاک مرده را آب در دهان آمد
4 زان دهان میرسم بکام آخر اینم از غیب بر زبان آمد
5 قصه از حد گذشت و کار از صبر اهلی القصه در فغان آمد
6 من خود سگ که ام که بر آن کوی بگذرم جایی که شیر را سگ کویش نهیب داد
7 از خنده گر نداد شکیب دل آن پری اهلی ز گریه داد دل آن ناشکیب داد