-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه من خراب گشتم ز رخت به یک نظاره نظری ز تو عفاالله چه می است مستکاره
2 به چسانت سیر بینم که هم از نخست دیدن شوم از خود و نیارم که ببینمت دوباره
3 هوسم بود که دیده ز همه ستانم و پس به هزار دیده شبها به رخت کنم نظاره
4 چو روی به گشت میدان دل عاشقان بود گو که ز لعل بادپایت جهد آتشین شراره
5 تو به ره روان و خلقی به هلاک مانده هر سو چه غم آب تندرو را ز خرابی کناره
6 سر آن دو چشم گردم که چو هندوان رهزن همه را ز نوک مژگان زده بر جگر کناره
7 چو زنم دم عیاری ته آن بلند ایوان که به کنگر جلالش نرسد کمند چاره
8 مشمر، حکیم، طالع چو ز روز بد بگریم که من آب خوش نخوردم به شمار این ستاره
9 چو ز دست رفت خسرو رگ جان مکش ز دستش که به رشته دوخت نتوان جگری که گشت پاره