1 کلک اهلی همچو مژگانش در افشان دایم است این نه بهر آن بود کو صاحب دفتر شود
2 صد هزاران قطره بارد همچو ابر نوبهار بر امید آنکه باشد قطرهای گوهر شود
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 منم که حاصل من غیر نامرادی نیست درخت بخت مرا برگ عیش و شادی نیست
2 ز فسحت دو جهان خاطرم به تنگ آمد فراغت دل مجنون بهیچ وادی نیست