1 آن روز که چون سبزه سر از خاک زدیم چون لاله ز داغ آه غمناک زدیم
2 گشتیم چو غنچه بسکه از غم دلتنگ چون گل به چمن جامه جان چاک زدیم
1 چون شرط وفا هیچ بجز ترک جفا نیست گر ترک جفا را نکنی شرط وفا نیست
2 کس بار نبست از سر کویت که دو صد بار در هر قدم او را نظری سوی قفا نیست
1 توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود
2 در صف حزب فقیران اغنیا کردند جای این دو صف را کاملا از هم جدا باید نمود
1 میْپرستانی که از دور فلک آزردهاند همچو خم از ساغر دل دورها خون خوردهاند
2 نیست حق زندگی آن قوم را کز بیحسی مردگان زنده بلکه زندگان مردهاند
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند