1 روزی که فلک از تو بریدهست مرا کس با لب پر خنده ندیدهست مرا
2 چندان غم هجران تو بر دل دارم من دانم و آن که آفریدهست مرا
1 شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت
2 گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت
1 روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست می ز خُمخانه به جوش آمد و میباید خواست
2 نوبهٔ زهدفروشانِ گران جان بگذشت وقتِ رندی و طرب کردن رندان پیداست
1 برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟
2 میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقهایست که هیچ آفریده نگشادست
1 ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
2 تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
1 واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کارِ دیگر میکنند
2 مشکلی دارم ز دانشمندِ مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به