1 روز قتل ابن ملجم لعنت الله علیه دوستان بودند مهمان کمال السلطنه
2 حیف از فرط کسالت طبعم از گفتن بریست این قدر گویم که قربان کمال السلطنه
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گویند ماکیان را باید گرفت و کشت گر بر خلاف رسم کند نغمۀ خروس
2 بر گو که چون کنند اگر شاعری کند شاعر پسند کودکی آماده چون عروس
1 نکویان را بباید آرزو داشت مرا آگاهی اصلاً آرزو نیست
2 عبث یادش کنند اهلِ نِشابور من آگاهم که آگاهی نکو نیست
1 شکوه بر چرخ برند از دشمن عجبا چرخ بُوَد دشمن من
2 اللّه اللّه به که باید نالید زین ستمگر فلکِ اهریمن
1 ای خایه به دست تو اسیرم بنمودهای از جماع سیرم
2 دستم نشود به تخم کَس بند تا باد تو کرده دست گیرم
1 به انگشتان پا از زیر کرسی ز کس ها کرده ام احوال پرسی
1 آب حیات است پدر سوخته حَبِّ نبات است پدر سوخته
2 وه چه سیه چرده و شیرین لب است چون شکلات است پدر سوخته
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به