1 روز قتل ابن ملجم لعنت الله علیه دوستان بودند مهمان کمال السلطنه
2 حیف از فرط کسالت طبعم از گفتن بریست این قدر گویم که قربان کمال السلطنه
1 یک وجب ساخته آخر نشود قبر حکیم شاید از خود دو سه پارک دگر آباد کنند
2 روح فرودسی از این زن جلبان در تعبست کاش این روح گرامی را آزاد کنند
1 خسرو تاج بخش ناصر دین آن سرشته به عقل و دانش داد
2 آن که دست عطا و همت او حاصل بحر و کان به باد بداد
1 نمیدانستم ای نامردِ کونی که منزل میکنی در باغِ خونی
2 نمیجویی نشانِ دوستانت نمیخواهی که کس جوید نشانت
1 ای خایه به دست تو اسیرم بنمودهای از جماع سیرم
2 دستم نشود به تخم کَس بند تا باد تو کرده دست گیرم
1 به انگشتان پا از زیر کرسی ز کس ها کرده ام احوال پرسی
1 آب حیات است پدر سوخته حَبِّ نبات است پدر سوخته
2 وه چه سیه چرده و شیرین لب است چون شکلات است پدر سوخته