1 روز بآخر رسید و یار نیامد هیچکس از پیش آن نگار نیامد
2 گفتم با او غمی بگویم اکنون با که بگویم که غمگسار نیامد
3 اینهمه بر من ز روز گاربد آمد؟ نه، ز دل آمد ز روزگار نیامد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی قدرت از عالم فکر برتر وجود تو بر فرق ایام افسر
2 جلال تو از فکرت عقل بیرون کمال تو از مدرج وهم بر تر
1 اندیشه دل دراز میبینم بر دل در درد باز میبینم
2 بربود فلک امید من یکیک یارب که چه ترکتاز میبینم
1 مرا باری در ینحالت زبان نیست دل اندیشه و طبع بیان نیست
2 چگونه مرثیت گویم شهی را که مثلش زیر چرخ آسمان نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به