1 خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما چه از ما میتوان بردن، چه با ما میتوان کردن؟
1 ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را کس قلم داخل نمی سازد خط استاد را
2 سرو از فریاد قمری ترک رعنایی نکرد نیست از حال گرفتاران خبر آزاد را
1 می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟
2 تا به چشمم نور وحدت سرمه بینش کشید هر کف خاکی بود چون وادی ایمن مرا
1 سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم ترا
2 عمرها شد تا کمند آه را چین می کنم بر امید آن که روزی در کمند آرم ترا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم