1 ساقی، ترا که دست و دلی هست می بنوش کز بوی باده دست و دل من ز کار رفت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از زنگ کبر آینه خویش ساده کن در زیر پا نظر کن و حج پیاده کن
2 چون مور مدتی کمر بندگی ببند دیگر ز روی دست سلیمان، و ساده کن
1 نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا
2 تلخرویان را می روشن گوارا می کند ابر بی می، کوه بر بالای سر باشد مرا
1 گر بگذری ز هستی آرام جان بیابی گر خط کشی به عالم خط امان بیابی
2 آن گوهری که جویی در جیب آسمان ها گر پاکشی به دامن در خود روان بیابی
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به