1 توفیق، مرا رخت به منزل نرساند خاشاک مرا موج به ساحل نرساند
2 ای وای بر آن کشته که از گریه شادی آبی به کف خنجر قاتل نرساند
1 وصف زلف یار عاجز می کند تقریر را دوری این راه، کوته می کند شبگیر را
2 چشم حیران راست دایم حسن در مد نظر عکس پا بر جا بود آیینه تصویر را
1 آه عالمسوز را در سینه دزدیدن چرا؟ برق را پیراهن فانوس پوشیدن چرا
2 در میان رفته و آینده داری یک نفس اینقدر هنگامه بر یک دم فرو چیدن چرا
1 نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را شکوه ای از تلخکامی نیست دوراندیش را
2 سوز دل از دست می گیرد عنان اختیار شمع نتواند گره زد اشک و آه خویش را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم