1 از خود مرا برون بر، تا کی در این خرابات مستی و هوشیاری، سازد بلند و پستم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بر رخ کس نیست رنگ وحدتی در انجمن به که دارم با دل خود خلوتی در انجمن
2 با خمار کلفت و تنهایی خلوت خوشم نیست در گردش شراب الفتی در انجمن
1 هرگز به خراش جگری شاد نگردیم گر تیشه شویم امت فرهاد نگردیم
2 تا محمل لیلی نشود سلسله جنبان ما همچو جرس مشرق فریاد نگردیم
1 نگاه آشنا در چشم او بیگانه می گردد مسلمان کافر حربی درین بتخانه می گردد
2 درین محفل خبر از نور وحدت عارفی دارد که بر گرد سر هر شمع چون پروانه می گردد
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به