- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی موافق رای تو جنبش تقدیر به دست بخت جوانت عنان عالم پیر
2 امام مشرق و اقضی القضاۀ روی زمین که چشم عقل جهان بین ترا نیافت نظیر
3 ترا شگرف ثناییست صاعد مسعود چه حاجتست با قضی القضاۀ و صدر کبیر
4 ترا رسد که نهی از بر فلک مسند ترا سزد که نهی بر فراز سدره سریر
5 غبار موکب تو چشم بخت را سرمه لعاب خامه تو عین فضل را اکسیر
6 نه رای حزم ترا جز موافقت درمان نه امر جزم ترا جز مطاوعت تدبیر
7 ز نعمت تو بسی یافت آرزو تشریف ز رفعت تو بسی خورد آسمان تشویر
8 ز بحر بخشش دست تو قطرهایست محیط ز تف آتش تو شعلهایست اثیر
9 هرآنچه رای تو تقریر آن براندیشد فلک نیارد کردن به عرض آن تغییر
10 حسود جاه تو گر صدهزار حیله کند به گل چگونه براُنداید آفتاب منیر
11 اگر نه عکس تو ضرب المثل قبول کند مثالت آینه چرخ چون کند تصویر
12 تو چون کمان عبارت کنی به زه گه نطق دهان تیر فلک چون زره شود از تیر
13 بر آدمی زره امن حلقهحلقه شود در آن دیار که قهرت گشاد کشگنجیر
14 مرا ز شوخی چرخ این عجب همیآید که صبح اول در عهد تو کند تزویر
15 حدیث طوفان وان هولها که میگویند که باد برکند از اصل و بیخ کوه ثبیر
16 نعوذ بالله رمزی این سخن زان روز که شیر خشم تو ناگاه بگسلد زنجیر
17 عدوت هست سیهروی و خاکسار چنان که خاک پاشد بر روی سطرهاش دبیر
18 هرآنچه بیش فزاید کم است قدر عدو فزونی عدویت همچو یاست در تصغیر
19 چو هست پیش در تو نفیر مطلومان چنان مکن که کنند از تو کان و بحر نفیر
20 ترا ز بخشش کس باز داشت نتواند مگر که عاجز گردد طبیعت از تأثیر
21 تبارک الله از ان کلک شرع پرور تو که سر غیب سراید زبان او به صریر
22 امیر لشکر عقل است و پیک عالم علم گرهگشای خیالست و نقشبند ضمیر
23 به دست اوست اقاویل علم را تفصیل بیمن اوست مقادیر رزق را تو فیر
24 همیشه او را از آسمان فضل طلوع همیشه او را بر شاهراه شرع مسیر
25 بیان بیدهنش رمز وحی را تأویل زبان بیسخنش سر غیب را تفسیر
26 به سعی او بود ادوار زرق را ترویج به قول او بود احکام شرع را تقریر
27 بدانصفت که سرانگشت مانی نقاش سواد مشک کند نقش بر بیاض حریر
28 کنیزکی است چکن دو ز خوب دیباباف که بر حریر ختایی همیکند تحریر
29 اگر به رقص درآید رواست زنگیوار از آن جهه که همی زنگیان دهندش شیر
30 مگر که مادرش از شیر باز خواهد کرد ازین قبل سرپستان سیاه کرد چو قیر
31 چو شد سوار سه انگشت سِحرپردازت دو اسبه میرود اندر رکاب او تقدیر
32 چه بوسهها که دهد مشتری بساط ترا گرش مسلم دارد مقام خویش نصیر
33 سپهر قد را بشنو ز حال من دو سه بیت که شاعران را از حسب حال نیست گزیر
34 مر از چاکرت این هرزهگرد گردوننام شکایتی است که از حد همیبرد تقصیر
35 مرا به عهد تو ایام وعدهها دادست کنون همیکند اندر ادای آن تأخیر
36 فلک همینهدم پایه ولی به دروغ جهان همیدهدم نانکی ولی بر خیر
37 گهم طمع بفرونی همیکند تحریص گهم خرد به قناعت همیکند تعصیر
38 مرا ز شکر فضل و هنر چو دل گرمست چه ماندهام به کف نانکی فقیر و اسیر
39 منم که نسخت شیرم نه گربه پس گردون چو موش چند فریبد مرا به نان و پنیر
40 همای سایهفکن استخوان خورد وانگاه به غاث طیر تنقل کند به شاه انجیر
41 پیاز گنده بغل دلق مصر میپوشد به کالهجوشی من کوب میخورم چون سیر
42 به حضرت تو همی لاف فضل نتوان زد که پیش یوسف عیب است دعوی تعبیر
43 دگر نیارم گفتن، که در جهان خرد کمینه ریزهخورانم فرزدق است و جریر
44 حدیث فضل رها کن که خاک بر سر فضل من این طریق سپرده نیم قلیل و کثیر
45 ولی به شعر اگر به نیم ز خاقانی به هیچ حال تو دانی که کم نیم ز مجیر
46 فزون ازین نشناسم فضیلت ایشان که آن امیر حکیم است و این حکیم امیر
47 چو کعبتین مرا کیسه هیچ و کاسه تهی چو کعبه این دیگران رو در اطلس و تعبیر
48 همه جهان شعر ایندلیک نشناسند به وقت شعر تفاوت میان شعر و شعیر
49 اگرچه هستند آواز لیک فرقی هست میان زمزمه عندلیب و صوت حمیر
50 ز شعر و شاعری اندر گذر که هم نقصست تحری از پی کلپترهای هزلپذیر
51 حقوق خدمت دارم همین شرف بس نیست؟ هنر مگیر و فصاحت مگیر و شعر مگیر
52 مراز دهر ترو خشک مایه عمری بود به خرج خدمت تو کردم ارچه بود حقیر
53 ثنا و مدحت تو خواندهام گه و بیگه دعای دولت تو گفتهام شب و شبگیر
54 شراب نعمت تو نوش و من گرفته خمار تنور بخشش تو گرم و من سرشته خمیر
55 چه عذر سازم اگر برنبندم از تو کمر چه حجت آرم اگر در نبندم از تو فطیر
56 من آن نیم که به اندک ز تو شوم قانع تو آن نهای که قبول افتد از تو کیل یسیر
57 ز شکر نعمت تو عاجزم که بیحد است به ازدعا نزند مرغ شکر هیچ صفیر
58 همیشه تا که نباشد ز کوه بینیت همیشه تا که نباشد نماز بیتکبیر
59 بقای مدت عمر تو باد چندانی که باشدش ابد اندر شمار عشر عشیر
60 همه سعادت گردون نثار جاه تو باد فان رب تعالی لما یشاء قدیر