1 اینهمه جانی که مسکین کوهکن در عشق کند وینهمه سعیی که او برد از پی شیرین که برد
2 خسروست از لعل شیرین مست و او مخمور غم جان سکندر کند و آب زندگانی خضر خورد
1 تو گر پروانهای همچون خلیل آتش گلستان است که ظاهر آتشست آن شمع و پنهان آب حیوان است
2 مرا در وادی محنت، غم مردن کجا باشد در این ره زندگی سخت است ورنه مردن آسان است
1 ما چنین بیخود اگر یار رسد بر سر ما که خبر می دهد ار دل نطپد در بر ما؟
2 لحظه ای باش که از شوق تو آییم بهوش گر پی پرسش ما آمده یی بر سر ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به