1 کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد
1 شانه چون بر زلف خود آن عنبرینمو میزند در بیابان داغهای لاله را بو میزند
2 در تپیدنهای دل عاشق ندارد اختیار بال و پر در شیشه دل آن پریرو میزند
1 از سر صدق اگر سینه خود چاک کنی فیض صبح از نفس پاک خود ادراک کنی
2 در قیامت گل بی خار ثمر می بخشد نیش خاری که تو از آبله نمناک کنی
1 می می چکد از آب و هوای صفی آباد جامی است پر از باده بنای صفی آباد
2 اشرف که بهشت است ازو در عرق شرم بالا نکند سر ز هوای صفی آباد
1 چهره گل چون بناگوش تو شبنم پوش نیست خط ریحان چون خط سبز تو بازیگوش نیست
2 گر چه در ظاهر بلبل سر گران افتاده است در بساط گل به جز خمیازه آغوش نیست
1 به عشق پاک کردم صرف عمر خود، ندانستم که از تردامنی با غنچه همبستر شود شبنم
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟