- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از آنگهی که گشادم به رویت این نظر خود چه خون که خوردم ازین چشم پر در و گهر خود
2 به باغ رفتم و قوتی ز بوی گل بگرفتم ز بس که سوختم از تاب سوزش جگر خود
3 کجات بینم و بر بام تو چگونه برآیم؟ هزار وای که مرغان نمی دهند پر خود
4 سرم که بر درت افتاد تا که پات نرنجد به پشت پا چو کلوخیش دور کن ز در خود
5 چو بنده روی ببیند، بر آن شود که بگردد هزار بار به گرد سر دو چشم تر خود
6 دلم صدق ندارد به کار عشق، چه بودی وه این نگین دروغی جدا کن از کمر خود
7 ز عشق آنکه رسیده سپر ندیده خدنگت بر آنست دیده خسرو که بفگند سپر خود