1 سیه مستان غفلت را فلک هشیار می سازد درشتان را به گردش آسیا هموار می سازد
2 مژگان زرد، خانه برانداز سینه است الماس در خراش جگر بی قرینه است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از تهیدستی ز بی برگان خجالت کار ماست سر به زیر انداختن چون بید مجنون بار ماست
2 پیش ما جز بیخودی دیگر متاعی باب نیست خودفروشی بنده بی صاحب بازار ماست
1 طومار زندگی را، طی میکند به یک شب از شمع یاد گیرید، آداب زندگانی
1 کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به