- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گریهام دید و چو گل از خنده آن مهوش شکفت در خزان پیریم آخر بهاری خوش شکفت
2 دل به خونریز من آن سرو سهی را میکشد غنچهٔ بختِ مرا آخر گلی دلکش شکفت
3 تا رخش دیدم به مستی جانم از حسرت بسوخت آه از این گلها کزان رخسار چون آتش شکفت
4 برق نعل ابر شش آتش به هستی زد مرا صد گل عشرت مرا از نعل آن ابرش شکفت
5 باز شد! اهلی دلش با آنکه صد دل پاره کرد تنگدل چون غنچه نبود بلکه عاشقوَش شکفت
6 در آفتاب رخش کم ز ذره یی اهلی است ولی بمهر و محبت ز هیچکس کم نیست