گریه‌ام دید و چو گل از خنده از اهلی شیرازی غزل 217

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

گریه‌ام دید و چو گل از خنده آن مهوش شکفت

1 گریه‌ام دید و چو گل از خنده آن مهوش شکفت در خزان پیریم آخر بهاری خوش شکفت

2 دل به خونریز من آن سرو سهی را می‌کشد غنچهٔ بختِ مرا آخر گلی دلکش شکفت

3 تا رخش دیدم به مستی جانم از حسرت بسوخت آه از این گل‌ها کزان رخسار چون آتش شکفت

4 برق نعل ابر شش آتش به هستی زد مرا صد گل عشرت مرا از نعل آن ابرش شکفت

5 باز شد! اهلی دلش با آنکه صد دل پاره کرد تنگدل چون غنچه نبود بلکه عاشق‌وَش شکفت

6 در آفتاب رخش کم ز ذره یی اهلی است ولی بمهر و محبت ز هیچکس کم نیست

عکس نوشته
کامنت
comment