1 شهزاده آزاد چو شد حارس فارس خونریزی و اغتشاش شد جالس فارس
2 بس تاخت به فارس از ره جور فرس ای وای به فارسی از این حارس فارس
1 دوش از مهر به من آن مه محبوب گذشت چشم بد دور که آن ماه به من خوب گذشت
2 مگذر از بیشه ما نیست گرت جرأت شیر که در اینجا نتوان با دل مرعوب گذشت
1 این نیست عرق کز رخ آن ماه جبین ریخت خورشید فلک رشته پروین به زمین ریخت
2 دیگر مزن از صلح و صفا دم که حوادث در خرمن ابناء بشر آتش کین ریخت
1 بیزر و زور کجا زاری ما را ثمر است در محیطی که ثمر بر اثر زور و زر است
2 رأی خود را ز خریت به پشیزی بفروخت بس که این گاو و خر از قیمت خود بیخبر است
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی