1 شاه رسل که خاتم مهر رسالت است جاییکه او بود ره نوح و خلیل نیست
2 در وصف شاه هر چه بگوییم و گفته اند بیش است از آن و حاجب شرع و دلیل نیست
3 کی جبرییل محرم معراج او شود کانجا مجال دم زدن جبرییل نیست
1 هر کرا حسنی بود آیینه دار روی اوست هرکه دارد بوی عشقی از سگان کوی اوست
2 فتنه پیران نه تنها شد که طفل مکتبی چون الف گوید مرادش قامت دلجوی اوست
1 عاشق مجنونم و صحرای غم جای من است گر بمیرم دورازو کس را چه پروای من است
2 سوختن در آفتاب غم نه کار هر کس است سایه من داند این محنت که همپای من است
1 منه بخاک ره ای یوسف آن کف پا را قدم بدیده ما نه عزیز کن ما را
2 تو شمع مجلسی از باده گر شوی سر گرم جگر کباب کنی عاشقان شیدا را