خویش را در کوی بی خویشی از امیرخسرو دهلوی غزل 1566

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

خویش را در کوی بی خویشی فگن

1 خویش را در کوی بی خویشی فگن تا ببینی خویش را بی خویشتن

2 جرعه ای بر خاک میخواران فشان آتشی در جان هشیاران فگن

3 هر که را دادند مستی در ازل تا ابدگو «خیمه در میخانه زن »

4 مرغ نتواند که در بند زبان صبحدم چون غنچه بگشاید دهن

5 باد اگر بوی تو بر خاکم دمد همچو گل بر خود بدرانم کفن

6 از تنم جز پیرهن موجود نیست جان من جانان شد و تن پیرهن

7 آنچنان بدنام و رسوا گشته ام کز در دیرم رهاند برهمن

8 جز خیالش در بدن یک موی نیست وز غم او هست یک مو هم بدن

9 معرفت، خسرو، ز پیر عشق جوی تا سخن ملک تو گردد بی سخن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر