1 ساقی بحیات جان کسی رهبر نیست ور نیز به از می و ساغر نیست
2 می همدم ماست زانکه چون گرمی می در آب حیات و چشمه کوثر نیست
1 نقشبندی که کسان عاشق و مستند او را گو چنین ساز بتی تا بپرستند او را
2 زاهدان سنگ که بر شیشه میخواره زدند نه همان شیشه که دل نیز شکستند اورا
1 ای بیتو از خون بسته گل مژگان من بر خارها خار است دور از روی تو در چشم من گلزارها
2 هرچند کز آب بقا باشد خضر دور از فنا بیند شهیدان تو را میرد ز حسرت بارها
1 مست می و ساقیم تا نفسی باقی است با می و ساقی مرا کار بسی باقی است
2 گر دلم از دست رفت بهر نثار رهت شکر که بر جان هنوز دست رسی باقی است