1 ساقی چو بکف جام شرابی گیرد از بهر دل جگر کبابی گیرد
2 جز ساقی ما که خضر راه کرم است کس نیست که دست کس به آبی گیرد
1 کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما آتش دل علم افروخت به رسوایی ما
2 ما ز صد نکته حسن تو یکی می بینیم بیش ازین نیست در آیینه بینایی ما
1 گر زخم عشق بر دل مردم جراحت است مارا ز زخم تیر بتان چشم راحت است
2 گل راست حسن و بسته دهان مرا نمک حسن نکو بسی است سخن در ملاحت است