1 صائب ز فکرهای گلوسوز من نماند جا در بیاض گردن خوبان روزگار
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از عذار او بپوشان دیده امید را تکمه از شبنم مکن پیراهن خورشید را
2 در بهشت عافیت افتادم از بی حاصلی شد حصاری بی بری از سنگ طفلان بید را
1 در خوش قماشی از بر رو دست برده ام باریک شو مشاهده کن تار و پود را
1 چون ز می افروختی آن عارض پر نور را داغ بی تابی چراغان کرد کوه طور را
2 از سر پر شور ما ای عقل ناقص در گذر پاسبانی نیست حاجت خانه زنبور را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به