1 یاد تو حریف من دیوانه بس است بزم طربم گوشه ویرانه بس است
2 ما مست تو ایم فارغ از باغ و گلیم ما را گل رسوایی میخانه بس است
1 بسکه به دل می زنم سنگ که دلدار رفت کار دل از دست شد دست هم از کار رفت
2 حال چه پرسی زمن از هجر سوخت کار به مردن کشید قصه ز گفتار رفت
1 بی اختیار ماست که دل بیقرار ازوست ما را چه اختیار بود از اوست
2 تا حسن آن پری است چنان بر قرار خود تنها نه من که هرکه بود بی قرار ازوست
1 مارا تنی چو صورت دیوار مانده است چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است
2 خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است