یاد باد آن شب که جا بر خاک کویی از فرخی یزدی غزل 154

فرخی یزدی

فرخی یزدی

فرخی یزدی

یاد باد آن شب که جا بر خاک کویی داشتیم

1 یاد باد آن شب که جا بر خاک کویی داشتیم تا سحر از آتش دل آبرویی داشتیم

2 خرم آن روزی که در میخانه با میخوارگان تا به شب از نشئهٔ می، های و هویی داشتیم

3 سیل می از کوهسار خُم به شهر افتاد دوش کاشکی ما هم به دوش خود سبویی داشتیم

4 بود اینم از برای دیدن معشوق مرگ در تمام زندگی گر آرزویی داشتیم

5 داغ و درد گل‌رخان پژمرده و خوارم نمود ورنه ما هم روزگاری رنگ و بویی داشتیم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر