1 شیوهٔ ما سخت جانان نیست اظهار ملال لالهها بیداغ میرویند از کهسار ما
1 خط عذارتو خورشید رابه دام کشید ز هاله حلقه به گوش مه تمام کشید
2 مشو به سرکشی از خصم زیردست ایمن که نرم نرم خط از حسن انتقام کشید
1 میان اگر نکنی باز، اختیار از توست به حق خندهٔ گل کز جبین گره بگشا!
1 چه حاجت است به می لعل سیررنگ ترا؟ نظر به پرتو خورشید نیست سنگ ترا
1 در بحر شعر، خامشی از لاف بهترست دست بلند، حجت عجز شناورست
2 رنگین ز پیچ و تاب شود چهره سخن از خون نصیب تیغ به مقدار جوهرست
1 سیل از ویرانهٔ من شرمساری میبرد نیست جز افسوس در کف، خانهپرداز مرا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟