1 ساقی دل ما که شادی از غم نشناخت جز جام می از نعیم عالم نشناخت
2 می ده که دم صبوح جانبخش دمیست کس غیر مسیح قدر این دم نشناخت
1 نقشبندی که کسان عاشق و مستند او را گو چنین ساز بتی تا بپرستند او را
2 زاهدان سنگ که بر شیشه میخواره زدند نه همان شیشه که دل نیز شکستند اورا
1 چون تو گویی سخن این دلشده را گوش کجا دل کجا عقل کجا فهم کجا هوش کجا
2 پای بوسی زسگت گر دهدم دست بس است من کجا وصل کجا بوسه و آغوش کجا