1 هرگز دل ما غمین ز بیش و کم نیست گر بیش و اگر کم دل ما را غم نیست
2 اسباب حیات نیست غیر از یکدم آن نیز دمی باشد و دیگر دم نیست
1 چون ز شهر آن شاهد شیرینشمایل میرود در قفایش، کاروان در کاروان، دل میرود
2 همچو کز دنبال او وادی به وادی چشم رفت پیشپیشش اشک هم منزل به منزل میرود
1 گر یوسف من جلوه چنین خوب نماید خون در دل نوباوه یعقوب نماید
2 خونریزی ضحاک در این ملک فزون گشت کو کاوه که چرمی به سر چوب نماید
1 میْپرستانی که از دور فلک آزردهاند همچو خم از ساغر دل دورها خون خوردهاند
2 نیست حق زندگی آن قوم را کز بیحسی مردگان زنده بلکه زندگان مردهاند
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی