یکروز از جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 43

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

آثار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد

1 یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد برحال من مسکین روزی نظرت افتد

2 گر هیچ مرا بینی بس گوهر ناسفته کز نرگس بیمارت بر گلشکرت افتد

3 گویند برو بنشین در سایه زلف او باشد که ازو کاری در یکدگرت افتد

4 در سایه تو جایم چون باشد تا هر روز خورشید دوبار آید برخاک درت افتد

5 گفتم که بجان بوسی در خشم شدی با من ایدوست ندانستم گفتم مگرت افتد

6 هر چند ترا عادت خونریختنست ایجان با ما زسر عادت برخیز اگرت افتد

7 یارب که چو من بادی تو برد گری عاشق تا سنگدلی چون خودجائی بسرت افتد

عکس نوشته
کامنت
comment