- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکروز بکوی ما آخر گذرت افتد برحال من مسکین روزی نظرت افتد
2 گر هیچ مرا بینی بس گوهر ناسفته کز نرگس بیمارت بر گلشکرت افتد
3 گویند برو بنشین در سایه زلف او باشد که ازو کاری در یکدگرت افتد
4 در سایه تو جایم چون باشد تا هر روز خورشید دوبار آید برخاک درت افتد
5 گفتم که بجان بوسی در خشم شدی با من ایدوست ندانستم گفتم مگرت افتد
6 هر چند ترا عادت خونریختنست ایجان با ما زسر عادت برخیز اگرت افتد
7 یارب که چو من بادی تو برد گری عاشق تا سنگدلی چون خودجائی بسرت افتد