از طَرَفی نیز در آن صبح‌گاه از ایرج میرزا مثنوی 2

ایرج میرزا

آثار ایرج میرزا

ایرج میرزا

از طَرَفی نیز در آن صبح‌گاه

1 از طَرَفی نیز در آن صبح‌گاه زُهره مِهین دخترِ خالویِ ماه

2 آلهۀ عشق و خداوندِ ناز آدمیان را به مَحَبّت گداز

3 پیشۀ وی عاشقی آموختن خرمنِ اَبناء بشر سوختن

4 خسته و عاجز شده در کارِ خود واله و آشفته جو افکارِ خود

5 خواست که برخستگی آرد شکست یک دو سه ساعت کشد از کار دست

6 سیرِ گلُ و گردشِ باغی کند تازه ز گلُ گَشت دِماغی کند

7 کند ز بر کِسوَتِ افلاکیان کرد به سر مِقنَعه خاکیان

8 خویشتن آراست به شکلِ بشر سویِ زمین کرد ز کیهان گذر

9 آمد از آرامگهِ خود فرود رفت بدان سو که منوچهر بود

10 زیرِ درختی به لبِ چشمه سار چشمِ وی افتاد به چشمِ سوار

11 تیرِ نظر گشت در او کارگر کارگرست آری تیرِ نظر

12 لرزه بیفتاد در اعصابِ او رنگ پرید از رخِ شادابِ او

13 گشت به یک دل نه به صد دل اسیر در خمِ فتراکِ جوانِ دِلیر

14 رفت که یک باره دهد دل به باد بادِ اُلوهّیتِ خویش اوفتاد

15 گفت به خود خلقتِ عشق از منست این چه ضعیفّی و زبون گشتن است

16 من که یکی عُنصُرِ اَفلاکیَم از چه زبونِ پسری خاکیم

17 آلهۀ عشق منم در جَهان از چه به من چیره شود این جوان

18 من اگر آشفته و شیدا شوم پیشِ خدایان همه رسوا شوم

19 عشق که از پنجۀ من زاده است وز شکنِ زلفِ من افتاده است

20 با من اگر دعویِ کَشتی کند با دگران پس چه دُرُشتی کند؟

21 خوابگهِ عشق بود مشت من زادۀ من چون گَزَد انگشتِ من؟

22 تاری از آن دام که دایم تنم در رهِ این تازه جوان افکنم

23 عشق نهم در وی و زارش کنم طُرفه غزالی است شکارش کنم

24 دست کشم بر کَل و بر گوشِ او تا بپرد از سرِ او هوشِ او

25 جنبشِ یک گوشۀ ابرویِ من می‌کَشَدَش سایه صفت سویِ من

26 من که بشر را به هم انداختم عاشق و دل‌دادۀ هم ساختم

27 خوب توانم که کنم کارِ خویش سازمش از عشق گرفتارِ خویش

28 گرچه نظامی است غلامش کنم منصرِف از شغلِ نظامش کنم

29 این همه را گفت و قوی کرد دل داد به خود جرأت و شد مستقلّ

30 کرد نهان عَجز و عیان نازِ خویش هیمنه پی داد به آوازِ خویش

31 گفت سلام ای پسرِ ماه و هور چشمِ بد از رویِ نکویِ تو دور

32 ای ز بشر بهتر و بگزیده ‌تر بلکه ز من نیز پسندیده تر

33 ای که پس از خَلقِ تو خَلاّقِ تو همچو خلایق شده مُشتاقِ تو

34 ای تو بهین میوۀ باغِ بِهی غنچۀ سرخِ چمنِ فَرّهی

35 چینِ سرِ زلفِ عروسِ حیات خالِ دلارایِ رخِ کاینات

36 در چمنِ حسن گل و فاخته سرخ و سفیدی به رُخَت تاخته

37 بسکه تو خِلقت شدهٔی شوخ و شنگ گشته به خلقت کُنِ تو عرصه تنگ

38 کز پسِ تو باز چه رنگ آوَرَد حسنِ جهان را به چه قالب بَرَد

39 بی تو جهان هیچ صفایی نداشت باغی اُمید آب و هوایی نداشت

40 قصدِ کجا داری و نامِ تو چیست در دلِ این کوه مرامِ تو چیست

41 کاش فرود آیی از آن تیز گام کز لبِ این چشمه ستانیم کام

42 در سرِ این سبزه من و تو به هم خوش به هم آییم در این صبحدم

43 مُغتَنم است این چمنِ دلفریب این شهِ من پای در آر از رکیب

44 شاخِ گلی پا به سرِ سبزه نه شاخِ گل اندر وسطِ سبزه به

45 بند کن آن رشه به قربوسِ زین جفت بزن از سرِ زین بر زمین

46 خواهی اگر پنجه به هم افکنیم ور دو کفِ دست رکابی کنم

47 تا تو نهی بر کفِ من پای خود گرم کنی در دل من جایِ خود

48 یا که بنه پا به سرِ دوشِ من سر بخور از دوش در آغوشِ من

49 نرم و سبک روح بیا در بَرَم تات چو سبزه به زمین گسترم

50 بوسۀ شیرین دهمت بی شمار قصۀ شیرین کنمت صد هزار

51 کوه و بیابان پیِ آهو مَبُر غصۀ هم چشمیِ آهو مخور

52 گرم بُوَد روز دلِ کوهسار آهُوَکا دست بدار از شکار

53 حیف بُوَد کز اثر آفتاب کاهَد از آن رویِ چو گُل آب و تاب

54 یا ز دمِ بادِ جنایت شِعار بر سرِ زلفت بنشیند غبار

55 خواهی اگر با دلِ خود شور کن هرچه دلت گفت همان‌طور کن

56 این همه بشنید منوچهر از او هیچ نیامد به دلش مِهر از او

57 روحِ جوان همچو دلش ساده بود منصرِف از میلِ بت و باده بود

58 گرچه به قد اندکی افزون نمود سالِ وی از شانزده افزون نبود

59 کشمکشِ عشق ندیده هنوز لَذَّت مستی نچشیده هنوز

60 با همۀ نوش لبی ای عجب کز میِ نوشش نرسیده به لب

61 بود در او روحِ سپاهیگری مانعِ دل باختن و دلبری

62 لاجَرَم از حُجب جوابی نداد یافت خِطابی و خِطابی نداد

63 گویی چسبیده ز شَهد زیاد لب به لبِ آن پسرِ حور زاد

64 زُهره دگر باره سخن ساز کرد زمزمۀ دلبری آغاز کرد

65 کای پسرِ خوب تعلّل مکن در عملِ خیر تأمّل مکن

66 مهر مرا ای به تو از من دُرود بینی و از اسب نیایی فرود؟!

67 صبح به این خُرَّمی و این چمن با چمن آرا صنمی همچو من

68 حیف نباشد که گِرانی کنی صابِری و سخت کَمانی کنی

69 لب مَفِشار اینهمه بر یکدگر رنگِ طبیعی کند از وی فرار

70 یا برسد سرخیِ او را شکست یا کندش سرخ‌تر از آنچه هست

71 آنکه ترا این دهنِ تنگ داد وان لبِ جان پرورِ گلرنگ داد

72 داد که تا بوسه فَشانی همی گه بدهی گه بِسِتانی همی

73 گاه به ده ثانیه بی بیش و کم گیری سی بوسه زمن پشتِ هم

74 گاه یکی بوسه ببخشی ز خویش مدّتش از مدّت سی بوسه بیش

75 بوسۀ اوّل ز لب آید به در بوسۀ ثانی کشد از ناف سر

76 حال ببین میلِ کدامین تراست هر دو هم ارمیل تو باشد رواست

77 باز چو این گفت و جوابی ندید زورِ خدایی به تن اندر دمید

78 دست زد و بندِ رکابش گرفت ریشۀ جان و رگِ خوابش گرفت

79 خواه نخواه از سرِ زینش کشید در بغلِ خود به زمینش کشید

80 هر دو کشیده سرِ سبزه دراز هر دو زده تکیه بر آرنجِ ناز

81 قد متوازی و مُحاذی دو خَد گویی کاندازه بگیرند قد

82 عارضِ هر دو شده گلگون و گَرم این یکی از شهوت و آن یک ز شرم

83 عشق به آزرم مقابل شده بر دو طرف مسأله مشکل شده

84 زهرۀ طناز به انواعِ ناز کرد بر او دستِ تمتّع دراز

85 تُکمه به زیر گلویش هرچه بود با سرِ انگشتِ عَطوفت گشود

86 یافت چو با بی کُلَهی خوشترش کج شد و برداشت کلاه از سرش

87 دست به دو قسمتِ فرقش کشید برقی از آن فرق به قلبش رسید

88 موی که نرم افتد و تیمار گرم برق جهد آخر از آن موی نرم

89 از کفِ آن دست که با مهر زد برقِ لطیفی به منوچهر زد

90 رفت که بوسد ز رخِ فرّخش رنگِ منوچهر پرید از رُخَش

91 خورد تکان جملۀ اعضایِ او از نُکِ سر تا به نُکِ پای او

92 دید کز آن بوسه فنا می‌شود بوالهوس و سر بهوا می‌شود

93 دید که آن بوسه تمامش کند منصرِف از شغلِ نظامش کند

94 بر تنِ او چِندِشی آمد پدید پسر عَرَقی گرم به چانش دوید

95 بُرد کمی صورتِ خود را عقب طرفی دلی داشته یا للعجب!

96 زُهره از این واقعه بی تاب شد بوسه میان دو لبش آب شد

97 هر رُطَبی را که نچینی به وقت آب شود بعد به شاخِ درخت

98 گفت ز من رخ ز چه بر تافتی؟ بلکه ز من خوب تری یافتی

99 دل به هوایِ دگری داشتی؟ یا لبِ من بی نمک انگاشتی

100 بر رُخَم ار آخته بودی تو تیغ به که ز من بوسه نمایی دِریغ

101 جز تو کس از بوسۀ من سر نخورد هیچکس این طور به من بر نخورد

102 از چه کنی اَخم مگر من بَدَم بلکه ملولی که چرا آمدم؟

103 من که به این خوبی و رعناییم دختَرَکی عشقی و شیداییم

104 گیرِ تو افتاده‌ام ای تازه کار بهتر از این گیر نیاید شکار

105 خوب ببین بد به سراپام هست؟ یک سرِ مو عیب در اعضام هست؟

106 هیچ خدا نقص به من داده است؟ هیچ کسی مثل من افتاده است؟

107 این سر و سیمایِ فرح زایِ من این فرح افزا سر و سیمایِ من

108 این لب و این گونه و این بینیم بینیِ همچون قلمِ چینیم

109 این سر و این سینه و این ساقِ من این کفِ نرم این کفلِ چاقِ من

110 این کَل و این گردن و این نافِ من این شکمِ بی شکنِ صافِ من

111 این سر و این شانه و این سینه‌ام سینۀ صافی تر از آیینه‌ام

112 باز مرا هست دو چیزِ دگر کِت ندهم هیچ از آنها خبر

113 زازِ درونِ دلِ با چین مپرس از صفتِ ناف به پایین مپرس

114 هست در این پرده بس آوازه‌ها نغمۀ دیگر زند این سازها

115 چون بنهم پای طرب بر بِساط از در و دیوار ببارد نَشاط

116 بر سرِ این سبزه برقسم چنان کز اثرِ پام نماند نشان

117 زیرِ پیِ من نشود سبزه لِه نرم‌ترم من به تن از کُرکِ بِه

118 چون ز طرب به سرِ گُل پا نهم در سبکی تالیِ پروانه ام

119 گر بِجَهَم از سرِ این گُل بر آن هیچ به گُل‌ها نرسانم زیان

120 رقصِ من اندر سرِ گُل‌هایِ باغ رقصِ شعاع است به رویِ چراغ

121 بسکه بود نَیِّر و رَخشان تَنَم نور دهد از پسِ پیراهنم

122 زانچه ترا خوب بُوَد در نظر بوسۀ من باشد از آن خوبتر

123 هرچه ز جنس عسل و شِکّر است بوسۀ من از همه شیرین تر است

124 تا دو سه بوسه نسِتانی همی لَذَّتِ این کار ندانی همی

125 تو بستان بوسهٔی از من فَرِه بد شد اگر، باز سرِ چاش نِه!

126 ناز مکن! من ز تو خوشگل‌ترم من ز تو در حسن و وجاهت سَرَم

127 نی غلط افتاد تو خوشگل‌تری در همه چیز از همه عالم سری

128 اخم مکن! گوش به عرضم بده مَفت نخواهم ز تو، قرضم بده!

129 نیست در این گفتهٔ من سوسه‌ای گر تو به من قرض دهی بوسه‌ای

130 بوسۀ دیگر سر آن می‌نهم لحظۀ دیگر، به تو پس می‌دهم

131 من نه ترا بیهده وِل می‌کنم گر ندهی بوسه دُوئِل می‌کنم!

132 گر ندهی بوسه عذابت کنم از عَطَشِ عشق کبابت کنم

133 نی غلطی رفت، ببخشا به من دور شد از حَدِّ نِزاکت سخن

134 بر تو اگر گفتۀ من جور کرد من چه کنم عشقِ تو این طور کرد

135 من که نگفتم تو بده بوسه مفت طاق بده بوسه و برگیر جفت

136 از چه کنی سد درِ داد و ستد؟ فایده در داد و ستد می‌رسد!

137 قرض بده منفعتش را بگیر زود هم این قرض گزارم نه دیر

138 از لب من بوسه مکرّر بگیر چون که به آخِر رسد از سر بگیر

139 از سرِ من تا به قدم یک سره هست چراگاهِ تو آهو بره

140 از تو بود درّه و ماهورِ آن چشمۀ نزدیک و تلِ دور آن

141 هر طرفش را که بخواهی بچر هر گُلِ خوبی که بیابی بخور

142 عیشِ ترا مانع و مخظور نیست تَمر بود یانِع و ناطور نیست

143 ور تو ندانی چه کنی، یادگیر! یاد از این زُهره استاد گیر

144 خیز تو صیّاد شو و من شکار من بدوم سر به پیِ من گذار

145 من نه شکارم که ز تو رم کنم زحمت پایِ تو فراهم کنم

146 تیر بینداز که من از هوا گیرم و در سینه کنم جابجا

147 من ز پِی تیرِ تو هر سوم دَوَم تیرِ تو هر سو رود آن سو رَوَم!

148 چشم من هم نِه که نبینی مرا من ز تو پنهام شوم این گوشه‌ها

149 گر تو مرا آیی و پیدا کنی می‌دهمت هر چه تمناّ کنی

150 ریگ بیاور که زنی طاق و جفت با گروِ بوسه، نه یا حرف مفت

151 جِر بزنی یا نزنی پَرده‌ای خوب رخی، هرچه کنی کرده‌ای!

152 گاه یکی نیز از آن ریگ‌ها بین دو انگشت بنه در خِفا

153 بی خبر از من بپران سوی من نرم بزن بر هدفِ روفِ من

154 کج شو وزین جویِ روان پشتِ هم آب بپاش از سرِ من تا قدم

155 مشت خود از چشمه پر از آب کن سر به پیِ من نه و پرتاب کن

156 غصّه مخور گر تنِ من خیس شد رختِ اتو کردۀ من کیس شد

157 آب بپاش از سرِ من تا به پا هست در این کار بسی نکته‌ها

158 نازک و تنگ است مرا پیرهن تر که شود نیک بچسبد به تن

159 پست و بلندی همه پیدا شود آنچه نهفته است هویدا شود

160 کشف بسی سرِّ نهانت کند رازِ بسِ پرده عیانت کند

161 گاه بکش دست بر ابرویِ من گاه به هم زن سرِ گیسویِ من

162 گاه بیا پیش که بوسی مرا رخ چو برم پیش تو وا پس گرا

163 گر گذر از بوسه کند مطلبت می‌زنم انگشتِ ادب بر لبت

164 گر ببری دست به پایینِ من ترکه خوری از کفِ سیمینِ من

165 ناف به پایین نبری دست را نشکنی از بی‌خِرَدی بست را

166 گر بِبری دست تَخَطّی به بست ترکه گُل می‌زنمت پشتِ دست

167 گاه بیا روی و زمانی به زیر گاه بده کولی و کولی بگیر

168 گه به لبِ کوه برآریم های تا به دل کوه بپیچد صَدای

عکس نوشته
کامنت
comment