1 بر جگر سوختگانی که درین انجمنند سینهٔ گرم مرا حق نفس بسیارست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نم به دل نگذاشت خونم خنجر قصاب را جذبه من می کشد از صلب آهن آب را
2 ابر چشم من چنین گر گوهر افشانی کند کاسه دریوزه دریا کند گرداب را
1 گر چه محجوب از نظر کرده است بی جایی ترا همچنان جوید ز هر جایی تماشایی ترا
2 از لطافت فکر در کنه تو نتواند رسید چون تواند درک کردن نور بینایی ترا
1 خوب دارد زاهد شیاد، داروگیر را دام دردانه است پنهان سبحه تزویر را
2 در نشاط و خرمی، غافل نمی جوید سبب زعفران حاجت نباشد خنده تصویر را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به