1 بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی فارغ بنشین بکشتزار و لب جوی
2 بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی صد بار پیاله کرد و صد بار سبوی
1 برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران، خوش باش و دمی به شادمانی گذران
2 در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی، نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
1 ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی
2 کاش از پی صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید بر دمیدن بودی
1 آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
2 بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک در طبل زمین و حقهٔ خاک نهاد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد