1 بر آن رخسار نازک از نگاه تند میلرزم که طفل شوخ، دست خالی از بستان نمیآید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بس که از رخسار او در پیچ و تاب است آفتاب تشنه ابرست و جویای نقاب است آفتاب
2 چون چراغ روز می میرد برای خامشی بس کز آن رخسار روشن در حجاب است آفتاب
1 ساقی ز میکشان خبری می گرفته باش از خویش رفتگان خبری می گرفته باش
2 رفتیم ما ولی دل و جان ماند پیش تو از بازماندگان خبری می گرفته باش
1 خوش بهاری می رسد میخانه ها سامان کنید برگ عیش آماده بهر جشن گلریزان کنید
2 فصل گل در خانه بودن عمر ضایع کردن است با حریفان موافق روی در بستان کنید
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به