1 بر آن رخسار نازک از نگاه تند میلرزم که طفل شوخ، دست خالی از بستان نمیآید
1 از دل پرخون بلبل کی خبر دارد بهار؟ هر طرف چون لاله صد خونین جگر دارد بهار
2 شاهدان غیب را بی پرده جولان می دهد منت بسیار بر اهل نظر دارد بهار
1 چون شمع اشک در طلب مدعا مریز نقد حیات خود چو شرر برهوا مریز
2 بی عزتی به اهل سخن مایه غم است زنهار خرده های قلم زیر پا مریز
1 من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هردم زمینی خوش کنم
2 چون سویدا از جهان با گوشه دل قانعم نیستم تخمی که هر ساعت زمینی خوش کنم
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به